ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کاش کمی ابراهیمی باشم...
کاش که اسماعیل وجودم در برابر خالق اسماعیلم تسلیم کنم..
کاش که فقط عید نگیرم به خاطر عید...
کاش عید بگیرم برای ذبح اسماعیل درونم...
کاش ذبح کنم تمام وابستگی های ام را ...برای تنها وجود بدون وابستگی...
کاش در این عید بیاد آورم هر آنچه را از یاد برده ام
به یاد آورم خودم را
به یاد آورم زندگی را
وبه یاد آورم خدا را
وذبح کنم اسماعیل درونم را....در راه خدای ام به رسم ابراهیم حنیف و حقیقت جو...
کاش خون ذبح اسماعیلم بپاشد روی صورتم تا شاید پاک کند ؟آلودگی های روزمره ام را...و بشوید ناپاکی ام را...وغسل کنم در خونش...و بشویم خستگی هایم را...
کاش برای تبریک عید به یکدیگر عجله نمیکردیم...کاش اول اسماعیل درونمامن را ذبح میکردیم و سپس عید را به هم تبریک میگفتیم...
و ای کاش... ای کاش....ای کاش...ای کاش فقط نمی گفتم ای کاش...
سلام سعید لینک منو برداشتی ؟!
آره...