راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

دفترهای سبز

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام دوستان دور و دوستان نزدیک

نمیدانم تا چه حد کتاب می خوانید...من کتاب می خوانم امّا نه زیاد...یه سری اتفاقاتی برام افتاده که دیگه حال و حوصله ی قبلاَ رو برای کتاب خواندن ندارم...

ام چند روز قبل کتاب"دفترهای سبز"  دکتر شریعتی رو اتفاقی از کتاب فروشی خریدم...هر چن خیلی با آقای دکتر و نوشته های ایشون دم خور نیستم...اما توی کتب  ایشان ،کتاب"دفترهای  سبز" ایشان متن های زیبای را دارد که میشود خواند و لذت برد...من هم امروز یکی از نوشته های دکتر شریعتی رو که از کتاب دفترهای سبز انتخاب کردم برای شما گذاشتم شاید شما هم علاقه مند شدید و رفتید کتاب رو خواندید،شاید...:

اینجا،جای من نیست.

بر روی این زمین غریبم.

این آسمان سقف خانه ی من نیست.

نباید به این جا می آمدم.

 این جا تبعیدگاه من است.

چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است؟

"""""""التماس دعــــــــــــــــــــــــــــا"""""""

سلام بر محرم

این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است...

محرم آمد...محرم آمد و دلهای خسته دوباره به سوی معشوق جانان پرمی کشد...

السلام علیک یا ثارالله وبن ثاره

یادداشتی به پاسداشت اختلاس چند هزار میلیاردی جمعی از هموطنان


پشت میدون مین چند نفر داوطلب رفتند معبر باز کنن. یکیشون چند قدم که رفت برگشت، فکر کردیم ترسیده!! پوتیناشو داد به یکی، گفت تازه از تدارکات گرفتم حیفه، پا برهنه رفت …. به پاس چند هزار میلیارد اختلاس از بیت المال.

کاش که فقط عید نگیرم به خاطر عید...

کاش کمی ابراهیمی باشم...

کاش که اسماعیل وجودم در برابر خالق اسماعیلم  تسلیم کنم..

کاش که فقط عید نگیرم به خاطر عید...

کاش عید بگیرم برای ذبح اسماعیل درونم...

کاش ذبح کنم تمام وابستگی های ام را ...برای تنها وجود بدون وابستگی...

کاش در این عید بیاد آورم هر آنچه را از یاد برده ام

به یاد آورم خودم را

به یاد آورم زندگی را

وبه یاد آورم خدا را

وذبح کنم اسماعیل درونم را....در راه خدای ام به رسم  ابراهیم حنیف و حقیقت جو...

کاش خون ذبح اسماعیلم بپاشد روی صورتم تا شاید پاک  کند ؟آلودگی های روزمره ام را...و بشوید ناپاکی ام را...وغسل کنم در خونش...و بشویم خستگی هایم را...

کاش برای تبریک عید به یکدیگر عجله نمیکردیم...کاش اول اسماعیل درونمامن را ذبح میکردیم و سپس عید را به هم تبریک میگفتیم...

و ای کاش... ای کاش....ای کاش...ای کاش فقط نمی گفتم ای کاش...