راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

نامه ی حسین درخشان وبلاگ‌نویس مشهور به اسفندیار رحیم‌مشایی

حسین درخشان وبلاگ‌نویس مشهور طی نامه‌ای به اسفندیار رحیم‌مشایی، داوطلب انتخابات ریاست جمهوری، از کاندیداتوری وی انتقاد و خواستار بازنگری در این اقدام شد؛ متن کامل این نامه به شرح ذیل است:
 
یا حق
 
جناب آقای اسفندیار رحیم مشایی،
 
سلام بر شما. بالاخره وارد انتخاباتی شدید که مدتها ورود به آن را انکار می‌کردید. احتمال کوچکی که از چهار، پنج سال پیش در محافلی کوچک چرخید و مانند گلوله‌ی برفی غلتان از کوه، بزرگ و بزر‌گ‌تر شد و حالا دیگر کسی نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد. انصافاً خیلی خوب از ندانم‌کاری بعضی از مخالفان خود بهره بردید و به اینجا رسیدید که نه تنها در ایران، بلکه حالا شما را در دنیا هم بشناسند. --و جالب اینکه به عنوان یک مخالف وضع موجود که تصادفا همزمان دست راست رییس جمهور امروز هم هست.
 
خیلی زود یاد گرفتید که در دنیای امروز چیزی به نام تبلیغ منفی وجود ندارد. یک جمله‌ی جوان‌پسند در محفلی کوچک ده، پانزده نفره می‌گفتید و برخی مخالفانتان آن‌قدر آن را به قصد تخریب شما تکرار می‌کردندکه ده، پانزده میلیون نفر شنونده‌ی شما می‌شدند. با هر موج حمله‌‌ای که علیه شما راه افتاد، هم از دید بسیاری «مظلوم» به نظر آمدید و هم پیام‌‌های مهندسی‌شده‌تان در فاصله گرفتن از وضعیت موجود، بدون یک ریال هزینه به گوش جامعه‌ی هدف‌تان رسید. و چه خوب می‌دانستید که مظلومیت در کشوری، که مردمش پس از نوشیدن آب، از مظلوم محبوبشان یاد می‌کنند،  بطور خودکار باعث محبوبیت می‌شود.
 
الان در جایگاه داوری ارزشی بر افکار و عقاید شما نیستم و برعکسِ فضای غالب این سالها، به نظرم بعضی از نظرهایتان درباره‌ی مسایل فرهنگی نه تنها تنافری با ارزش‌های انقلاب اسلامی ندارد، بلکه آن‌قدر هم که برخی مخالفان‌تان می‌گویند، نظرهای تازه و بی‌سابقه‌ای نیست. حتی بزرگانِ گذشته و حالِ این انقلاب هم، پیش‌از این، با عباراتی متفاوت آن‌ها را تکرار کرده‌اند و می‌کنند. ولی هنر شما این بود که آن‌ها را به کمک برخی دشمنانِ نادان‌تان تبدیل به «بِرَند» خود کردید و حالا بسیاری از آن عباراتِ خنثی تداعی کننده‌ی نام شما و ابزار تبلیغاتی‌تان شده‌اند. شما یک استراتژیستِ بازار بی‌همتا می‌شدید، اگر این اندازه جاه‌طلب نبودید.
 
برعکسِ خیلی‌ها، گمان نمی‌کنم که شما مغز متفکر آقای احمدی‌نژاد و محرک او برای بسیاری از قاعده‌شکنی‌های مثبت و منفی‌اش بوده‌اید. راستش برعکس، به نظر من شما آدم آرام‌تر و سازش‌گرتری از آقای احمدی‌نژاد هستید که در تمام عمرش یک لحظه از جنگیدن، حتی وقتی می‌داند اشتباه می‌کند، نایستاده است. اتفاقا شاید نظام کسی مثل شما را راحت‌تر تحمل کند تا کسی را مثل آقای احمدی‌نژاد. شاید بخاطر اینکه کنار جنگل و دریا بزرگ شده‌اید، از تقابل و رویارویی خوشتان نمی‌آید و شاید هم بخاطر این تضاد شخصیتی است که به آقای احمدی‌نژاد این اندازه نزدیک‌شده‌اید. شما مثل یک زوج موفق همدیگر را تکمیل می‌کنید و یک علت صعود غیرمنتظره و ناگهانی‌تان در ساختار سیاسی را باید در همین تکمیل‌کنندگی دید.
 
تا اینجا عالی. شما یک کالای مردم‌پسند هستید و باید گفت علتِ نگرانی مخالفان دانای شما هم همین است که می‌دانند چقدر آسان توانسته‌اید خود را بازاریابی کنید. (شاید از این زاویه است که بعضی بزرگان، مخالفانِ شما را به سکوت تشویق می‌کند، نه از روی حمایت از شما.) ولی نگرانیِ من و خیلی‌های دیگر که نه رقیب شماییم و نه مشکلی شخص با شما داریم، زیاد به حمله‌های مد روز ربطی ندارد: داخل این بسته‌ی به ظاهر مقبول و عوام‌پسند، به‌نام اسفندیار رحیم مشایی، چیست؟
 
شما از آن مهندس‌های پشیمانید. کسانی که فکر می‌کنند علوم انسانی را می‌شود بدون خواندن زیاد و دقیق و مستمر فراگرفت و کافی است مثل هندسه و جبر  و مثلثات پنج دقیقه بنشینند و «مساله» حل کنند -و چقدر این کشور از بابت مهندس‌ها و پزشک‌های پشیمان و «نظریه‌پرداز» ضربه خورده است. اظهارنظرهای شما بطوری آشکار نشانه‌ی فرارتان از خواندن و دانستن جدی علوم انسانی و بخصوص پایه‌های فلسفی و تاریخی آن است. هرگز ارجاعی، مستقیم یا غیرمستقیم، به نظرات متفکران علوم انسانی در سخنان شما ندیده‌ام و هرچند می‌توان با بعضی از نظرهایتان در نگاه اول موافق بود، ولی به نظرم این فکرها بیش از اینکه از یک دستگاه منسجم فکری بیرون آمده باشند، جمله‌هایی کم‌سوادپسندانه و بازاریابانه‌اند؛ نه تلاش‌های فکری صادقانه‌ای برای فهم بهتر و –شاید- حل بعضی از مشکلات.
 
شما در عین حال، نقطه‌ی قوت بزرگ آقای احمدی‌نژاد را که همانا درگیرشدن با تمام وجود در کارها و پروژه‌های اجرایی است، ندارید. درست که تخصص شما (مهندسی الکترونیک) اصولا بر خلاف مهندسی عمران، کاری آزمایشگاهی است، ولی شما ظاهراً حتی در رشته ی تحصیلتی تان هم تجربه ی کاری ندارید. گفتمانی که شما ساخته‌اید، برخلاف دولت احمدی‌نژاد که گفتمانی کارمحور و مادی‌محور بود، گفتمانی معنایی و فرهنگی است و کم‌دانی شما در علوم انسانی از این حیث واقعاً خطرناک است. چون اصرار دارید که همه‌ی کنش های‌تان را در یک چهارچوب نظری بسیار پرابهام ، نازک‌ریشه و عوام‌پسندانه تعریف کنید که بعید است خودتان هم بدانید که عاقبتش به کجا خواهد رسید.
 
اما نقطه ضعف بزرگ آقای احمدی‌نژاد، دامن شما را هم گرفته است. جوان‌گرایی را با طرد نخبگان اشتباه گرفته‌اید و تنها کسانی را دور و بر خویش نگه‌داشته‌اید که از شما پایین‌ترند. درست است که رقابت‌های سیاسی و جناحی در این امر نقش داشته است، اما بیشتر منش شما و آقای احمدی‌نژاد بوده است که موجب شده بدنه‌ی کارشناسی و سیاست‌سازی و حتی مدیریت اجرایی کشور هم اغلب به دست کسانی بیفتد که بیشتر سخن‌ورند تا متخصص، خام‌اند تا جوان، و نادانند تا کم‌تجربه.
 
آقای رحیم مشایی عزیز،
 
با احترام بگویم که شما، به‌قول ژان بودریاردِ فیلسوف، یک «سیمولَکروم» هستید؛ نشانه‌ای که ارجاعی به واقعیت بیرونی ندارد. شما یک کالای کاملا رسانه‌ای هستید. شما نشانه‌‌ای توخالی هستید که تنها با حملات مخالفان‌تان و- به شکلی کنایه‌آمیز- تماما به دست آنها ساخته‌ شده‌اید. شما واقعا از «هیچ» به نامزدی ریاست جمهوری ایران رسیدید. شاید به درد بعضی از مسوولیت‌های کوچک بخورید، ولی اداره‌ی کشوری در وضعیت حساس جنگ اقتصادی مثل ایران واقعاً کار کسی مثل شما نیست. امیدوارم این را درک کنید.
 
با احترام و آرزوی نیک،
حسین درخشان
29 اردیبهشت 1392
تهران، ایران

حضرات کاندیداهای ریاست جمهوری و رییس جمهور فعلی قادرها را فراموش نکن!!!

تصویر زیر  در سال 1365 به دام دوربین عکاسی گرفتار شده است.

«عباس دلخراش» پدری از اهالی محله راه آهن اهواز، بالای سر پیکر فرزند نوزادش «قادر» نشسته است.

«قادر» در بمباران تهران توسط ارتش بعثی صدام، به شهادت رسیده است.

حضرات کاندیداهای ریاست جمهوری و رییس جمهور فعلی، که احساس تکلیف، آن ها را به هول و ولا  انداخته است، بد نیست یک نسخه از این عکس را قاب بگیرند  و در دفتر کارشان در پاستور نصب کنند تا یادشان نرود چه بدهی کمرشکن وعظیمی به این ملت دارند و چه مسئولیت سنگینی را بر دوش.

شاید مفید به حالشان باشد.


بهار سبز در راه است... با همکاری اکبر شاه و رابین هود...

راند اول:

ما که طعم قدرت را نچشیده ایم...اما گویا شیرین است وگوار بنا بر  اقوال بزرگان!!!

هنگامیکه هماهنگ می شوند شیخ اکبر و رابین هود !!! و بهار و سبزی جلبک به یک رنگ در می آیند، زبانت قفل می شود بر این همه وحدت و همدلی در سبقت در خدمت به مردم!!!

هنگ می کنی!!! مثل کامپیوتر من!!!

همه آمده اند که به مردم خدمت کنند در سایه احترام به قانون!!! نمی دانم چرا از دوره قبل که آن کذاب و لاف زن طبعیت به قانون را به سخره گرفت و با خانواده ی نه چندان محترمه به بازی گرفت قانون را...

نسبت به این جمله آل‍رژی پیدا کرده ام:

"همه باید به قانون احتارم بگذاریم واز آن تبعیت کنیم"

یا

"ملاک عمل قانون وشورای نگهبان است!"

راند دوم:

هنگامی که پیرمردی 78 یا79 ساله گام به رقابتی می گذارد سراسر هیجان!!! نشان میدهد که شکم سیر هم تاثیر شگرفی بر شادابی طراوت روح دارد و این طراوت و شادابی مساله ای نیست که با کرم حلزون حل بشود...

وقتی می بینی آیت الله در انتخاباتی ثبت نام می کند، دیگر هیجانات فرگوسن برایت عجیب نیست، اما چه می شود کرد همین چند روز پیش فرگی هم از فوتبال خداحافظی کرد!!!

اما گویا آیت الله می خواهد درس سرزندگی بدهد به فرگی بازنشسته!!!

راند سوم:

رابین هودی که با شعار مهر و عدالت   بر اریکه ی قدرت تکیه زده بود!!! اینک خیال پیاده شدن از یابوی قدرت را ندارد،انگار!!! و انگار رابین هود اینبار در بهار خواهد آمد.!!! و چه سالی خواهد شد سالی که بهارش تو باشی!

 واما! راند چهارم(راندفاینال):

 سعید جلیلی عزیز! که به هر صورت که بود،بالاخره آمدی!!! و خوش آمدی!

که در سیاه بازار این سیاه بازی ها ، شاید کور سویی از امیدمان به تو روشن گردد...

که امیدمان فقط به توی باز مانده از جبهه ها مانده ،تو را به همرزمی های شهیدت  امیدمان را  نا امید نکن!و چراغ دلمان را خاموش مکن...

...

 

پانوشت اول:

صد البت که ما بر خدمات شیخ اکبر چه در قبل انقلاب وچه بعد انقلاب واقفیم...اما چه کنم که میزان برای قضاوت، رفتار حال حاضرِ حاضران است.

 

پانوشتی برپانوشت اول:

شاید منظورم از حاضران اطرافیان شیخ باشد!!! یعنی فرزندان و همسره ی نه چندان مکرمه!!! ودیگر اقوام وابسته!!!

 

پانوشت دوم:

البته بودنِ گلیم بافانی که که از قالی برای  یابوی قدرت پالان دوخته اند در میان نت های ام گم شد انگار!اما بعده نیز درباره گلیم باف پالن دوز خواهم نوشت ىان شاالله!!!

پانوشت سوم:

امیدوارم در این روزهای داغ بهار!!! حافظه ی تاریخی مردم پاک نشود! و فرلمش نکنند هشت سال ه ارا!

پانوشت چهارم:

و باز هم بیچاره مردم !!!که بالیقین هضم خواهند شد در دیگ انتخابات ! که به آنها چیزی جز جلبکهای بدبو و پاییزی که در پی مهر می آید نخواهد رسید!!!

 و وای به حال دل حضرت آقا ... که چه خون دلی بخورد از دست این تشنگان  قدرت...


از دست دلم ناراحتم...

قلبم دروغ گفته ... دارم خفه میشوم ...

تا به حال فکر میکردم قلبم دروغ نمی گوید...اما اشتباه میکردم...

دروغی گفته است که فقط از خودش بر می آید...

با خودم می گویم وقتی قلب خودت به تو دروغ می گوید ، از دیگران چه انتظاری است...

امیدوارم از امروز بتوانم قلبم را به فراموشی بسپارم و فقط به حرف عقلم گوش بدهم... امیدوارم...