راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

راسکولینکف

راسکولینکف...---ــــــ قهرمان رمان جنایت و مکافات داستایفسکی ــــــ---...

زبهر لقمه نانی

برو برگیر با حلالی...

بیش از این لقمه نباشد در این عالم حلالی!!!

بگفتم یارانه ها ریختند اندر حسابت...

مگو شرمسارم از صورتحسابم...

که این یارانه ها برای تو و اهل وعیالت...

تضمینی جاودانیست...

 اقل بباشد خرج کفن و دفنت

کزین پس سود نفت ومعدن...

        همه ریزند اندر رکابت...

به روزی روزگاری در این شهر در اندشت

می خزیدم

زبهر لقمه نانی

 میدویدم

در ادارات بی خانمان ها

به دنبال جواز اشتراکی

گریه ولابه بکردم

که رحمی آید از باری تعالی

مرا هم برگیرند دوستان

و

بگذارند

        در پر قویی

              پر قوی بی خانمانها...

که ناگه من کم بخت وبدبخت

بدیدم جوانی سالخورده

چه سری چه دمی 

عجب پشت مویی

بگذریم...

از میلاد آزادی می رفت راست راست بالا

فریادی برآوردم که ای دوست...

زبهر چه تو میروی بر بام ملت

که این خرابه منزل هم صاحبی دارد ای خر

کاین خرابه کوشکی که تو داری پای برآن

زبهر صاحبان پر هوش است تو ای دوست...

ندا دادکی من را که

تو که بی خانمانی، چه کارَت با دزدکانی؟

مگر تو بر همه ملتی آشمالی؟

کمی قرمز کمی زرد

پرید رنگ از رخسار بی خانمان  بی شرم؟

ولی بی شرمیم پایان ندارد ،زپرسیدن دمی آرام نگیرد...

به بانگ شرمساری گفتم که ای دوست...

مگر تو بی خبر از حال مردمانی؟

مگر تو بی خبر از بورس و سهامی؟

عدالت کرده اند عرضه در بورس...

ناله ای کرد زیرپوستی

برآورد ناله ای و فزمود:

خوب به من چه؟

برو برگیر با حلالی...

بیش از این لقمه نباشد در این عالم حلالی!!!

بگفتم یارانه ها ریختند اندر حسابت...

مگو شرمسارم از صورتحسابم...

که این یارانه ها برای تو و اهل وعیالت...

تضمینی جاودانیست...

 اقل بباشد خرج کفن و دفنت

کزین پس سود نفت ومعدن...

        همه ریزند اندر رکابت...

صدایی آمد صدای آژیر...

بگیرید آن سارقان نا به کار را

سارق بالا را رها کن

بگیر آن سارق بی  دست و پا را...

     

                                            شعری از کله پاچّه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد